آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان |
داستانک
داستان های کوتاه و جذاب
پدر با خود نجوا کرد: خدایا مزرعهام تشنه و ترک خورده است، باران بفرست. مادر زیر لب گفت: خدایا سقف خانهام چکه میکند، خودت ما را از باد و باران حفظ کن. کودک اندیشید: باران ببارد چه بهتر، باران نبارد چه بهتر! |
|||
![]() |